برگشت همه بسوی اوست ...

درگذشت مادر شهیدان سجودی


انا لله و انا الیه راجعون 





درگذشت ام الشهدا سجودی را به خانواده محتزم شهیدان سجودی و همرزمان شهیدان سجودی

تسلیت عرض نموده و از خدای متعال علو درجات را  برای مادر شهیدان سجودی خواستارم.


 زمان تشییع :
پنجشنبه 95/6/18 ساعت 10 صبح 
از آستانه امام زاده قاسم شهرستان بابل 

شادی روح سردار مفقودالاثر شهید یوسف سجودی و شهید محسن سجودی و  مادر شهیدان سجودی 
الفاتحه مع الصلوات 





۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید مجتبی

پیام شهید

۱۴ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید مجتبی

گمنام مثل مادر

نتیجه تصویری برای عکس شهدایی


یاد شهید مفقودالاثر شهید سید جعفر میرحسینی را گرامی میداریم 

شهیدی که بیش از 30 سال ازش خبری نیست.این همه سال تعداد فراوانی شهیدگمنام آوردند و تشییع کردند معلوم نیست که کدامشان شهید میرحسینی هست و کجا دفن کردند و یا اصلا شهید میرحسینی تفحص شد یا نه تفحص نشد و هنوز روی خاک گرم خوزستان مدفون هست.    

میگن پسرها مادری هستند اگر آن پسر از سادات هم  باشد واویلاست. بله سیدجعفر ما هم مادری بود طوری که مثل مادرش حضرت زهرا سلام الله ،قبرش پنهان هست .

۲۵ تیر ۹۵ ، ۱۵:۳۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید مجتبی

مدرک دکتری سردار سید علی اکبر شجاعیان

۱۴ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید مجتبی

سردار شهید سید قاسم مرتضوی


همان روزها بود که خبر غرق شدن سید قاسم مرتضوی در رود خانه ی دزکه در اطراف پایگاه آموزشی شهید بیگلو بود،به گردان ما رسید و سخت بچه ها را عزادار کرد. سید قاسم از بچه های دیوکلایی و نیروی گردان انصار بود که در حال شنا ناگهان ناپدید شد. سه، چهار روز هم از غرق شدنش می گذشت و هنوز موفق به پیدا کردن جنازه اش نشده بودند.


شهادت سیّد قاسم برایم ناگوار بود . او از غوّاصان عملیات والفجر 8 بود ودر شنا مهارت خاصی داشت. برایم پذیرفتن شهادت این چنینی او سخت بود.


صبح روز بعد برای سیّد قاسم مراسم ختم برگزار کردیم. داخل حیاط گردان پتو پهن کردیم و مراسم مفصلی گرفتیم. حاج آقا ابدی و حاج آقا شامخی و بقیه ی دوستان هم بودند. مراسم سینه زنی و روضه خوانی هم آن روز داشتیم.


شب همان روزی که مراسم سیّد قاسم را برگزار کردیم ما را برای آموزش غواصی بردند . از زمانی که از نحوه ی شهادت سیّد قاسم باخبر شدم فکرم مشغول شده بود. فکرم روی این مسئله بود که چه طور ممکن است


که در آن آب آرام یک غواص غرق شود. او غواصی بود که در آب های اروند غواصی کرده بود. دوستانی هم شاهد ماجرای غرق شدن او بودند می گفتند مسیری را رفته بود ودر حال مراجعت، رفت زیر آب و دیگر بالا نیامد.


 خبرهایی که از هفت تپه می رسید حکایت از پیدا نشدن جنازه ی سیّد قاسم داشت. مرتضی جعفریان و موسی علی جان نژاد وچند نفردیگر از دوستان، چند روزی دنبال جنازه گشته بودند و پیدایش نکرده بودند. بعدها که جنازه اش پیدا شد حسین مسگرنژاد برایم تعریف کرد که:


بعد از کلی گشتن دنبال جنازه ،سه نفراز بچه ها ،خواب می بینند.شهیدسیّد قاسم مرتضوی از هر کدام شان چیزی می خواهد . به یکی می گوید برایم صلوات بفرستید. به دیگری می گوید برایم قربانی کنید و به موسی علی جان نژاد هم می گوید درآن دور دورها دنبالم نگردید. من همین نزدیکی ها هستم.


با دیدن این خواب بچه ها تصمیم می گیرند گوسفندی لب همان رودخانه قربانی کنند.فکر می کنم صد و بیست و چهار هزار صلوات را هم بین بچه های گردان تقسیم کردند تا همه در ثواب صلوات سهیم شوند . روز سوم بود که مشغول گشتن بودند.موسی آن روزهمراه گروه تفحص نرفته بود و لب ساحل منتظر بود.بچه ها با نگرانی مشغول صلوات بودند و تقریبا صلوات ها رو به اتمام بود که از طرف گروه تفحص تماس گرفتندکه از وضعیت صلوات ها با خبر شوند. موسی که پشت بی سیم نشسته بود. بلندشد ورفت ازحاج آقا یزدانی که آن موقع در بین بچه ها ی گردان انصار بود، از میزان صلوات ها پرسید.حاج آقاهم بعداز پرس وجو گفت:که صلوات ها تمام شد. هم زمان با ختم صلوات بچه ها ، جنازه ی سید قاسم هم روی آب دیده شد. جنازه اش را به هفت تپه آوردند و از آنجا هم به امیرکلا فرستادند.


منبع:کتاب یادگار ابراهیم( روایت فرماندهان لشکر ویژه 25کربلا، راوی:احمد عسکریان، تدوین کننده:صادق کیان نژاد امیری)

۱۰ آبان ۹۴ ، ۱۴:۰۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید مجتبی

شهید سید منوچهر شجاعیان

همیشه اصرار داشت هر کاری را با بسم الله الرحمن الرحیم شروع کند حتی قبل از چکاندن ماشه. هر تیری را می خواست شلیک کند تا بسم الله نمی گفت شلیک نمی کرد.


صبح ها که از خواب بیدار می شد، رو به قبله می نشست و با یک تمرکز خاصی شروع می کرد به گفتن بسم الله الرحمن الرحیم اصرار هم داشت  که با قرائت صحیح ، حرفش را ادا کند و این باعث می شد که چند بار ابتدای بسم الله را تکرار کند. شروع که می کرد ، صدای بِس بِس او بچه ها را بیدار میکرد و شروع می کردند سر به سرش گذاشتن.


محمد علی کاظمی تبار که بیشتر از همه سر به سرش می گذاشت همان طور که زیر پتو بود شروع می کرد به نُچ نُچ کردن و می گفت:


-" اَی هِوا سرد بَیّه، منوچهر هر چی استارت زنّه وِنه ماشین روشِن ناونِه."


می گفت " باز هوا سرد شده و منوچهر هر چی استارت می زنه ماشینش روشن نمیشه".


منوچهر هم کسی نبود که با این شوخی ها دلگیر شود. فقط می خندید و بلند می شد و می رفت گوشه ای دنج، نماز شبش را می خواند...




کتاب " خاطرات ابراهیم" - خاطرات احمد عسکریان

۲۹ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید مجتبی

خاطره ای از سردار شهید سید علی اکبرشجاعیان

دو نفر از بچه ها وسایل رزمیشان را موقع تمرین گم کرده بودند از نظر قوانین نظامی باید با آنها برخورد می شد دستور داد بازداشت شوند تا به کارشان رسیدگی شود غروب رفت پیش آنها به زور چایی به خورشان داد. شامش را هم با آنها خورد. هم  به قانون عمل کرد هم طاقت نداشت کسی از او دلگیر شود .


حجت الاسلام شامخی-گرفته شده از >یک جرعه عطش این عشق الهی است <

۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید مجتبی

خاطره ای از شهید نبی الله نقوی دیوکلایی

یک ذکری داشت که همیشه و در همه حال آن را می خواند : نیست در این عالم جز تو پناهی . به حالت مداحی هم می خواند.
گاهی می گفتم : نبی الله ! تو چیز دیگری بلد نیستی بخوانی ؟
می گفت : غیر از این چیزی نیست .
جثه لاغری داشت ، اما مثل کوه مقاوم بود .مجروح شده بود و در بیمارستان بستری بود. دوره ی درمانش را نیمه کاره رها کرد و آمد برای عملیات . می دانستیم خیلی درد می کشد اما آمد چون می ترسید تا از کاروان عشق جا بماند. 


راوی:حاج یوسف غلامی 

۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید مجتبی

مراسم استقبال از شهدای غواص- بابل


استقبال از شهدای غواص در بابل (۲۱)

شهدای غواص لشکر ویژه 25 کربلا در بابل

 عکس/ تشییع ۲۰شهید غواص دفاع مقدس در بابل

 عکس/ تشییع ۲۰شهید غواص دفاع مقدس در بابل

 عکس/ تشییع ۲۰شهید غواص دفاع مقدس در بابل

۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید مجتبی

مادر شهید سید مهدی حاجی میرزایی دیوکلایی می گوید

سید مهدی کلاس سوم ابتدایی بود. دوران حکومت طاغوت بود و خانم معلم با کت و دامن به مدرسه می آمد . سید مهدی روزی بابت پوشش بسیار نامناسب خانم معلمش به او اعتراض کرد . معلم هم که انتظار چنین حرفی را از ناحیه دانش آموزان نداشت سید را به باد فحش و ناسزا گرفت . مرا به مدرسه خواستند و خانم معلم به ما هم نوهین زیادی کرد .
انقلاب شده بود و مهدی داشت می رفت جایی که خانمی صدایش زد : حاجی میرزایی حاجی میرزایی ! مهدی ایستاد و گفت : بفرمایید. خانم که زنی چادری و محجبه بود گفت : مرا می شناسی ؟ مهدی پسر با حجب و حیایی بود به خانم ها نگاه نمی کرد . گفت : نه نمی شناسمتون . خانم گفت : من معلم کلاس سوم توام .همونی که بخاطر بی حجابی اش به او اعتراض کردی حالا ببین حجابم خوبه ؟
مهدی تواضع کرد و با شرمساری گفت : ببخشید من اون موقع بچه بودم اگر بد صحبت کردم ... خانم معلم گفت : نه شما کارت درست بود من اون موقع ناآگاه بودم 
۱۰ مرداد ۹۴ ، ۰۳:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید مجتبی